دلم میخواد همه چی رو بذارم کنار و فقط کارایی بکنم که بی نهایت ازشون لذت میبرم. دلم میخواد کتاب بخونم، ساعت ها روی یه تیکه پارچه گلدوزی کنم و بهش رنگ بیارم؛ دلم میخواد هزار تا ستاره ی اوریگامی درست کنم و تو جعبه بذارم و بهت بدم. دلم میخواد بدون هیچ دغدغه ای تو دفترچه یا تو شیزوکو بنویسم. دلم میخواد مثل " دیه گو و کیِلا" که وقتی نقاشی می کردن حتی یادشون میرفت چیزی بخورن، توی کارایی که دوسشون دارم غرق بشم.
دارم به این فکر میکنم که میشه این طوری زندگی کرد؟ میشه فقط کارای لذت بخش انجام داد؟ نه، نمیشه.
آخر هفته ها رو دوست ندارم. تو خونه موندن یه سختی هایی داره، دانشکده رفتن هم سختی های دیگه ای.
آه.
حتی زمان تعطیلات بین دو ترم، عید و تابستون که همه مون از درس دوریم، من و تو باید فقط دلتنگی کنیم و آرزو کنیم که این دوره ها زودتر بگذرن و تموم بشن.
الان میفهمم چرا وقتایی که خونه ای، همه ش خودتو مشغول اوریگامی میکنی. شاید برای تحمل پذیر کردن روزهای دوری، راه خوبی باشه.
خسته مه. حال و حوصله ی درس خوندن ندارم. مثل پنج شنبه ی قبلی ام. بی نهایت کسل. انگار هیچ انگیزه ای تو وجودم نیست.
چرا این طوریه؟! دیشب پر از زندگی بودیم و امروز این قدر بی حالم. پنجشنبه ها و جمعه ها برام روز های قشنگی نیستن.
درباره این سایت